سیلام بابایی ها حالتون چیطوره.الآن ساعت 4وبیست و پنج دقیقه هست اومدم تا واسه ی سومین بار مطالبی رو که دیشب کشتم خودم رو تا بریزم رو وبلاگم و نشد رو دوباره بریزم.راستش رو بخواید دیشب تا ساعت یک ربع 11 بیدار بودم تا ساعت یک ربع دوازده چیزی مینوشتم که خواستم در آخر تائید کنم که ناگهان مه رو دیلیت کردم با این حال با اعصابی خووورد نشستم و دوباره نوشتم ودوباره همه رو پاک کردم باز هم اتفاقی کلا من دیشب داشتم رکورد بد شانسی رو میزدم البته من همیشه رکورد دار سوتی و بدشانسیمیه نوعش رو میگم خواهشا نرید و به همه بگین این چهارشنبه ای که گذشت فکر کنم زنگ سوم بود به این بهانه که هیچ کاری نداریم ورزشمون رو پیچوندیمو رفتیم بریم سر کلاس خانوم د...ه....ق...اما میترسیدیم بریم که شاید خانومه د..ه...ضایعمون کنه اونم جلوی اولاااااااااااااا واسه همین همین طور طبقه ی بالا ی مدرسه توی سالن وایساده بودیم و دنبال یه بهونه بودیم که بریم سر کلاس........منظور از ماها من بودم و دث و ساره که همین جور جلوی در کلاس خانومه د...ه...جونمون بودیم که یه دفعه صدای بازرسایی که اومده بودن مدرسمون رو شنیدیم که داشتن میومدن بالا قلبمون گرفت همین جور از این طرف میدوییدم به او طرف چون میترسیدیم بریم پایین و خانومه ح...د..مدیر مدرسمون ما ها رو ببینه و واویلا خلاصه تا صدا نزدیک تر شد از ترس یه دفعه خودمون رو پرت کردیم توی کلاس خانومه گ...ل...س...به این بهانه که میشه برگه های امتحانامون رو بدن و.....بعد با آرامش(جون خودمون)دویدیم پائین خیلی موقعیت بدی بود خدا نصیب هیچکی نکنه ........بگذریم من دیشب داشتم دعا میکردم که ای کاش امروز فارسی میداشتیم با دبییییییییییییییییییییییییر گلش سرکار خانوم د....ه.....ولی امروز به اونایی که دبیرشون خانومه د...ه نیست میگم هاهاهاها دلتون بسوزه ما فردا با ایشون کلاس داریم و پس فردا هم حرفه داریم ولی ای کاش نمیپرسیدند خانومه ب..ه  که امرن نپرسند و با اون کلمه ی دهشتناک خانووووووومه خانومههههههههه شون ما ها رو به وحشت بندازند و اگه زیر چشمی نگاهت بکنه در این حالت به قوله.....دوحالت داره 1.این که دبیرتون البته فقط خانومه ب..ه... میخوان اذیتتون کنند که در این صورت برو خوشحال باش که پا تخته نمیری و اما در حالت دوم که میگن2.حالت چطوره؟؟که این یعنی بیا پا تخته کوچولووووووووووو ببینمت که در این حالت اگر حتی 40ساعتم نشسته باشی و خونده باشی اون لحظه همچین میترسی که نه تنها همش یادت میره بلکه افتادن قلبت توی پاچت رو به معنای واقعی حس میگنی.ولی با این حال فکر نکنم که هنوز کسی جرئت کرده باشه که اون درسو نخونه اگرم نخونده باشه زنگای تفریح به امرن به خودش اجازه ی تفریح بده......چه میشه کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی با این حال همه ی این سختی ها که در کل باحاله به همون یک ربع زنگ تفریح و دعوا سر اینکه بشینیم توسط من ساره مریم م مریم خ و فائزه و اینکه راه بریم توسط محدثه و قافل گیری های خانومه ع...س...گ...ر...و ایدز زدنای مریم سر این که بچه ها بچه ها خانومه ..........موهاتون رو تو کنید و هزاااااااار تا چیز دیگه به کلش می ارزه.خوب دیگه کاری باری؟بااااااااااااااااااااااااااااااااااای باااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

                                    به پایان آمد این دفتر           حکایت هم چنان باقیست

شاعر شدم!!!!!!!!!!!!!تاثیرات ادددددددددددبببییییییییییاااااااااااااتتتتتتتتتتتتتت فارسیییییییی جان میباشد