سلام اینا...

من برگشتم...

سوغاتی هم هیچی نیوردم جز یه خبر بد واسه ی خودم...

من متاسفانه مدرسه ی تیزهوشان قبول شدم...

حتما میگید باید خوشحال باشم اما اصلا این طوری نیست..چون من از بهترییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییین دوستم که نه قبل از اون داشتم نه دارم نه خواهم داشت جدا شدم...

من از دوستم یا بهتره بگم آبجیم جدا شدم من از اول لبتدایی با اون بودم و به اندازه ی یه خواهر باهاش صمیمی شدم...

اما چرا سرنوشت این طوری خواست؟؟؟؟؟؟؟

هیچکس نمیتونه من رو درک کنه...

امیدوار هستم که درکم نکنه چون خییییییییییلی سخته...

تنها چیزی که منو توی این مدت آروم میکنه اینه که دنیا هنوز تموم نشده

من تازه برنامه ریزی کردم برای رفت و آمدهامون نمیذلرم دوستی ما به خاطر مدرسه تموم بشه

من این رو ثابت میکنم

این خط اینم نشون...

هرکی هم این متن رو میخونه شاهد...

من ثابت میکنم

به همه ی اونایی که ما رو میبینن و میشناسن و به همه...

خواهید دید...

تا بعد...