سلام برعکس همیشه که خیلی پرشور و نشاط بودم این روزا دلم گرفته دلم گرفته از این که نمیتونم با کسی درد دل کنم و بگم چی تو دلمه جز مامانم...واقعا خیلی دوسش دارم اون بهترین مادر و بهترین دوست برای منه اما به دوستای دیگمم احتیاج دارم دلم گرفته دلم گرفته بود که نمیومدم واسه آپ کردن دلم گرفته از این تکرار واژه ها جمله ها...متنفرم یعنی متنفر شدم از مهر از مدرسه و از هرچیز دیگه ای که منو به یاد مدرسه میندازه دلم گرفته از این که محکومم.محکومم به قبولی تو دبیرستانی که ای کاش هییییییییییچ وقت قبول نمیشدم...نمیدونم چه جوری بگم چون میخوام واسه ی همین محکومیتم بگم ولی میگم چون خیلی دلم پره دیگه برام مهم نیس که حتی کسی به شوخی هم بهم بگه فهمیدم...این روزا هر وخ میخوام از ناراحتیم از عذابی که واسه جداییم از دوستام با کسی صحبت کنم حتی آره گفتناشونم واسم وحشتناکه حتی تاییداشون دلم گرفته چون هیچکس نمیفهمه که چقققققققققققققققققققققققققققققققدر داغونم که یکی از بهترین دوستام بهمون میگه تیزهوشانیا....نمیدونم اون میفهمه که این حرفش از هزارتا فهشی که بهمون میده بدتره یا نه اما بدونه که من اشک و گریم واسه خانوادمه خستم دیگه هیییییییییییچ شور و شوقی واسه رفتن به مدرسه ندارم دلم گرفته چون واسه سکوتم باید جواب پس بدم واسه بودن با دوتا از دوستام که بودنشون با نبودنشون هیچ تفاوتی نداره محکومم آره ما توی یک دبیرستانیم اما توی کلاسای جدا و زنگ تفریحای متفاوت...نمیخوام مظلوم نمایی کنم اما باید بدونن که من از اونا جدا نشدم و با اونا فرقی ندارم من الآن توی بهترین شرایط روحی نیستم به خدا نیستم هر وخ یاد قیافه ی دبیرستانم میوفتم تن و بدنم میلرزه وقتی یاده تنهاییم یاده دبیرام یاد دبیرستانی که حیاطش با اون دیوارای بلندش که مث زندان میمونه میفتم اشکم در میاد دقیقا مث یه مورچه ای که توی یه جای بزرگه اما اونجا واسش مث زندانه و تنهای تنهاست...اما بقیه فک میکنن داره از خوشی میترکه اما نمیتونه حرفی بزنه چون اگه چیزی بگه بقیه فک میکنن اون میخواد پز بده تازه دو نفر رو داره...ولی اون سکوت میکنه ولی حالا باید جواب پس بده...ای کاش یکی منو درک میکرد...یکی میفهمید چقدر این واسم سخته...از خدا خیلی سوال دارم خیییییییییییلی...آخه خدا چرا ما از هم جدا  شدیم؟چرا مصلحت این بود؟اصلا مصلحت چیه؟خدا میدونی چقد دلم گرفته؟میدونی وقتی یکی ازم میپرسه چه دبیرستانی هستی میخوام زمین دهن باز کنه برم توش اما جواب ندم؟میدونی چرا؟چون نمیخوام کسی فک کنه من پز میدم.خدا من نمیخوام کسی فک کنه من مغرورم...خدا خسته شدم خدا من بدم من فک میکنم بقیه این فکرارو واسم میکنن؟یا این طوری نیست؟خدا من چم شده؟چند نفر از جدایی ما خوشحال شدن؟خدا چقدر گریه کنم تا کمکم کنی؟چقدر...

من دیگه هیچ حرفی ندارم فقط

ای کااااااااااااااش بعضیا میفهمیدن من در کمال آرامش خوشی به سر نمیبرم...

خداحافظ.........